شماره ٣٦: بيچاره دلم خون شد در پيش خيال تو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيچاره دلم خون شد در پيش خيال تو
تا چند هنوز آخر دورى ز وصال تو
عقل و دل و جان از تن، برد اين همه عقل از من
من مانده ام و چشمى حيران جمال تو
خنجر کش و بازم کش تا باز رهم زين غم
ور زانکه بود، جانا، هر چند وبال تو
زينگونه کن من ديدم شکل تو و حال تو
دشوار برم جان را از دست خيال تو
اى لشکر مشتاقان در پيش رکاب تو
اى گردن سربازان در پيش دوال تو
يارب که چه ظلم است آن، يارب، که چه داغ است اين
بر جان مسلمانان از هندوى خال تو
جانى ست مرا هديه، منماى چنان رويم
کاندازه من نبود تعظيم جمال تو
صد قصه فزون دارم از درد دل خسرو
ليکن به زبان نارم از بيم ملال تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید