شماره ٣٣: مه شبگرد من امشب چو مه مى گشت و من با او

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مه شبگرد من امشب چو مه مى گشت و من با او
لبى و صد فسون در وي، خطى و صد فتن با او
قبا را بر زده دامن به خونريزى و از مژگان
چو قصابى کشيده تيغ و زلف چون رسن با او
ز بيم خلق ازو در مى کشيدم پاى خود، ليکن
مرا برداشته مى بزد آب چشم من با او
فلک هرگز گذارد ماه را در گرد شب گشتن
اگر زان طره شبرنگ باشد يک شکن با او؟
مرا گويى که هر کس بيند از سوداى آن روزى
که آن ديوانه مى آيد، جهانى مرد و زن با او
گريبانم به صد چاک است ازين حسرت که تا روزى
برهنه در برش گيرم که نبود پيرهن با او
نگارا، همچو جان در تن درا اندر بر خسرو
برون کن جان رسمى را که راضى نيست تن با او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید