شماره ٢٣: از آن خويش کنم من که جان دهم بستان

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از آن خويش کنم من که جان دهم بستان
که ز آن خود نشنوى تو به حيله و دستان
بدين صفت که ز سر تا قدم همه شکرى
حلال بادت شيرى که خوردى از پستان
چه باشد ار به سر وقت من رسى وقتى
چو مکرمان به سوى کلبه تهى دستان
برون خرام که تا پارساى ثابت حال
فدم درست نيارد نهاد چون مستان
مرا که دعوى بازار زهد و تقوى بود
به يک کرشمه چشمت تمام بشکست آن
من ضعيف چه مرد غمت که بازوى عشق
به پنجه تاب دهد دست رستم دستان
صلاى عيش دهندم مرا که دل جايى ست
چه جاى رفتن باغ است و گشتن بستان
غلام ناله ديوانگان روى توام
خوش است زمزمه مرغ در بهارستان
گهى گهى دل من شاد کن به دشنامى
دعاى خسرو مسکين بدين قدر بستان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید