شماره ١٨: بنشين نفسى کز همه لطف تو بس است اين

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بنشين نفسى کز همه لطف تو بس است اين
بستان که ز جانم نفس باز پس است اين
در هستى من چند زنى شعله هجران
آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است اين
گفتم که گزيدم لب چون قند تو در خواب
خنديد و شکر ريخت که خواب مگس است اين
اى باد، برو اين نفس از ما برسانش
کاى عيسى جانها، گرو يک نفس است اين
خوش مى کنم اندر هوس روى تو جانى
هست ار چه خوش آينده و ناخوش، هوس است اين
گفتم که به فرياد رس از غمزه خويشت
تيرى به من انداخت که فريادرس است اين
من بنده آن چشم که از گوشه چشمم
شب ديدى و گفتى که بر اين در چه کس است اين؟
خسرو چه کند ناله عشاق، ميا تنگ
کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است اين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید