شماره ٧: صبح دميد و روز شد، شمع به گوشه نه کنون

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح دميد و روز شد، شمع به گوشه نه کنون
شمع چه، آفتاب هم، چون تو نشسته اى درون
ساقى حسن خود تو شو، ساقى خون خويش من
تو ز پياله باده خور، من ز دل کباب خون
گريه چشم من نگر،سوز ندارد آبجو
ناله زار من شنو،درد ندارد ارغنون
از تو که شمع سينه اى سوخته گشت جان من
جان به چسان برون کشم تا تو روى زدل برون
فتوى بت پرستيم داد رخ تو،چون کنم
چون به شريعت غمت مفتى عقل شد برون
طره مشک ساى تو ظل معطر الصبا
نرگس نيم مست تو باب مهيج الجنون
لاله ستان عاشقان بهر رخ تو خون دل
نوشد و بر همين دهد ديدن روى لاله گون
من زوجود بى خبر خيل خيال در نظر
بهر به خواب در کشم، تشنگيم شود فزون
تيشه تيز عشق را تاب کى آرد آدمي؟
گر چه ستون سنگ هست،ورچه که هست بيستون
ساغر آرزوى من، وه که چگونه پر شود؟
چرخ چنين که ميدهد دور به کاسه نگون
جهد حسود، خسروا، در طلب مراد دل
رام کسى نمى شود بخت به حيله و فسون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید