شماره ٥: يک دگر خلق به سوداى دل و جان گفتن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک دگر خلق به سوداى دل و جان گفتن
من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن
پرسيم بر که شدى عاشق، والله بر تو
مختصر شد، هنرى نيست فراوان گفتن
گفت تلخ از لب شيرين تو زهر است، دگر
پرسى از بنده تو آن چشمه حيوان گفتن
خون شود دل که کنم با تو ز زلف تو گله
بر چنان رويى و آنگاه پريشان گفتن
بهترين روز مرا خواب اجل خواهد بود
زين همه شب به دل افسانه هجران گفتن
نام تو گويم و حسرت خورم، آرى چه کنم
کام شيرين نشود از شکرستان گفتن
چند گويى «غم خود گو، ز سر من بگذر»
کاين حديث است که بر روى تو نتوان گفتن
گفتيم «جانت چگونه ست ز هجرم » يعنى
جز ترا نيز توان با دگرى جان گفتن!
سوز خسرو همه پرسند، ولى چون نکنم
کآتش جان و جگر بيش شود زان گفتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید