شماره ٣٠٤: هوس جنون زده تا کجا همه سو قدم زند از طمع

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هوس جنون زده تا کجا همه سو قدم زند از طمع
بکجاست کنج قناعتى که در قسم زند از طمع
بدو روزه فرصت بى بقا که نه فقر دارد و نه غنا
بزمين فرو نرود چرا که کسى علم زند از طمع
حذر از توقع اين و آن که مذلتت نکشد عنان
همه گر بود سرآسمان که بخاک خم زند از طمع
فلکت اگر در باز شد دو جهان قلمرو ناز شد
چو غرض معامله ساز شد همه را بهم زند از طمع
چه خوش است آئينه خسان نرسد بصيقل امتحان
که حريص اگر مژه واکند بحيا قلم زند از طمع
مپسند بر گل آرزو هوس طراوت رنگ و بو
که مباد جوهر آبرو بغبار نم زند از طمع
بلد است مصلحت ازل سوى وعده گاه قيامتت
که تلاش هرزه دو امل بدر عدم زند از طمع
اگرت بود رگ غيرتى که بر آبرو نزند ترى
کف خاک گير و حواله کن بلبى که دم زند از طمع
کف دست ميگزد امتحان زخسيس همت ما مپرس
که چو سکه هر چه بسر خورد بسر درم زند از طمع
نشود کدورت فقر ما کلف صفاکده غنا
چه قدر غبار دل گدا بصف کرم زند از طمع
سرو برگ (بيدل) ما شود اگر اتفاق قناعتى
شجر جهان غنا شود نفسى که کم زند از طمع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید