شماره ٢٦٧: گزند زندگانى در کفن جسم است تدبيرش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
گزند زندگانى در کفن جسم است تدبيرش
سموم آنجا که زور آرد علاجى نيست جز شيرش
چه مقناطيس حل کرده است يارب خون نخچيرش
که پيکان يک قدم پيش است از سعى پر تيرش
بدريا برد از دشت جنون ديوانه ما را
هجوم آبله يعنى حباب موج زنجيرش
ازين صحراى حيرت گرد نيرنگ که ميبالد
که مژگان در پر طاوس دارد چشم نخچيرش
زنفى سايه نور آينه اثبات ميگردد
شود يارب شکست رنگ ما هم صرف تصويرش
بگرد سرمه خوابيد است مغز استخوان ما
که شايد لذتى دزديدم زاواز نى تيرش
پريشان حاليم جمعيتى ديگر نميخواهد
بناى زلف بس باشد شکست خويش تعميرش
سر از سوداى هستى اينقدر نتوان تهى کردن
که شست اين کاسه را يارب بموج آب شمشيرش
درين وادى تعلق پرور غفلت دلى دارم
که همچون پاى بيکاران رگ خوابست زنجيرش
بصد حسرت خيالت را مقيم دل نميخواهم
که ميترسم برآرد کلفت اين خانه دلگيرش
نفسها سوختم در عرض مطلب اشک شد حاصل
عرق کرد آه من آخر زخجلتهاى تأثيرش
بچندين سعى پى بردم که از خود رفته ام (بيدل)
رساند اين شمع را با نقش پاى خويش شبگيرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید