شماره ٢٦١: عيب همه عالم زتغافل بهنر پوش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عيب همه عالم زتغافل بهنر پوش
اين پرده بهر جا تنگ افتد مژه در پوش
بى قطع نفس کم نشود هرزه درائى
رسوائى پرواز بافشاندن پر پوش
در زنگ خوشست آئينه از ننگ فسردن
اى قطره فضولى مکن اسرار گهر پوش
پرمبتذل افتاده لباس من و مايت
خاکى بسر وهم فشان رخت دگر پوش
ايخواجه غرامت مکش از اطلس و ديبا
آدم چقدر ناز کند رو جل خر پوش
جز خلق مدان صيقل زنگار طبيعت
دلگيرى اين خانه بواکردن در پوش
چونصبح ميندوز بجز وحشت از ايندشت
تا جاده و منزل همه در گرد سفر پوش
پيش از نفس آئينه هستى بعرق گير
تا غوطه بشبنم نزنى عيب سحر پوش
دل طاقت آن آتش رخسار ندارد
ياقوت نمايان شو و خود را بجگر پوش
بى نقطه مصور نشود معنى موهوم
آن موى ميانى که ندارى بکمر پوش
بى پرده خيالى که نداريم عيانست
حيرت نشود بر طبق آئينه سر پوش
انجام تلاش همه کس آبله پائى است
(بيدل) تو همين ريشه به تحصيل ثمر پوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید