شماره ٢٥١: شخص معدومى به پيش وهم خود موجود باش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شخص معدومى به پيش وهم خود موجود باش
ايشرار سنگ ازان عالم که نتوان بود باش
رنج هستى بردنت از سادگيها دور نيست
صفحه آينه ئى دارى خيال اندود باش
سالى و ماهى نميخواهد رم برق نفس
در خيالت مدت موهوم گو معدود باش
در زيانگاه تعين نيست حسن عافيت
گر توانى خاک شد آينه مقصود باش
جوهر قطع تعلق تاب هر نامرد نيست
اى امل جولاه فطرت محو تار و پود باش
پرده ساز خداونديست وضع بندگى
گر سجودآموز خود گرديده ئى مسجود باش
مال و جاهت شد مکرر بعد ازين دل جمع کن
يکدو روز اى بيخبر گو حرص ناخشنود باش
سنگ هم بى انتقامى نيست در ميزان عدل
بت شکستى مستعد آتش نمرود باش
هر چه از خود ميدهى بر باد بى ايثار نيست
خاک اگر گردى همان بر آستان جود باش
شکوه در درسائى را نمى باشد علاج
گر همه صد رنگ سوزى چون نفس بى دود باش
خانه آينه (بيدل) نيست بر تمثال تنگ
بر در دل حلقه زن گوشش جهت مسدود باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید