شماره ٢٤٣: دلى که گردش چشم تو بشکند سازش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دلى که گردش چشم تو بشکند سازش
بذوق سرمه شدن خاک ليسد آوازش
بهر زمين که خرام تو شوخى انگيزد
چمن بخنده نگيرد غبار گلبازش
بمحفلى که نگاهت جنون کند تعمير
پرى بسنگ زند شيشه خانه نازش
بخانه ئى که مقيمان انتظار تواند
زنند از آينه ها حلقه بر در بازش
من و جنون زده اشکى که چون بشور آيد
بقدر آبله پا دمد تگ و تازش
غبار عرصه گه همتم که تا بالد
چو آسمان ننشيند زپا سرافرازش
برنگم آينه ئى بود سايه پرور ناز
در آفتاب نشاند التفات پروازش
تلاش خلق که انجام اوست خاکشدن
برنگ اشک ترى ميچکد از آغازش
بگرد عالم کمفرصتى وطن داريم
شرر خوشست بپرواز آشيان سازش
چه شعله ها که نيامد بروى آب امروز
مپرس از عرق بيدماغى نازش
زخويش تا نروى ناز اينچمن برجاست
شکست در پر رنگ تو کرد پروازش
بکوه (بيدل) اگر نالد از گرانى دل
فرو بسنگ رود تا قيامت آوازش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید