شماره ٢٤١: دلى دارم که غير از غنچه بودن نيست بهبودش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دلى دارم که غير از غنچه بودن نيست بهبودش
تبسم همچو زخم صبح ميسازد نمکسودش
توان از حيرتم جام دو عالم نشه پيمودن
نگاهى سوده ام امشب بلبهاى مى آلودش
زموج خط وقار شعله حسنش تماشاکن
که تمکين ميچکد همچون رگ ياقوت ازدودش
نکردى انتخاب نقش از داغ دل عاشق
عبث چون کعبتين نردافگندى زکف زودش
گر آهنگ پرفشانى کند پروانه بزمت
چراغان سرکشد از گردبال شعله فرسودش
جهانى در تلاش آبرو ناکام مى ميرد
نميداند که غير از خاک گشتن نيست مقصودش
تو خواهى بود گل خواهى شرار سنگ باش اينجا
زخود رفتن رهى دارد که نتوان کرد مسدودش
زبيدردى مبادا منفعل سازى محبت را
گر آغوش قبول خويش هم دور است مردودش
زسر تا پاى من در حسرت ديدار ميکاهد
بآن ذوقى که بر آينه دل بايد افزودش
مپرس از دستگاه نيستى سرمايه هستى
عدم بى پرده شد تا اينقدر کردند موجودش
سياهى کى زدست زر شماران ميرود (بيدل)
بهر جا آتشى افروزى اثر ميماند از دودش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید