شماره ٢٣٣: خط مشکين شد و بال غنچه جان پرورش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
خط مشکين شد و بال غنچه جان پرورش
گشت در گرد يتيمى خشک آب گوهرش
گر باين شوخى کند عکس تو سير آينه
ميطپد بر خود برنگ موج دريا جوهرش
هر کرا از نغمه ساز سلامت آگهى است
نيست جز ضبط نفس در بزم دل خنياگرش
نسخه دل عالمى دارد که گر واميرسى
هست صحراى قيامت صفحه ئى از دفترش
گردباد بيخودى پيماى دشت الفتيم
کاسمانهم ميکند گرديدنى گرد سرش
ناله ام عمريست طوف لب نفهميده است چيست
واى بيمارى که غير از دل نباشد بسترش
سعى آرامم حريف وحشت سرشار نيست
خواب من چون غنچه برمى آرد از بالين پرش
طفل خوئى گر زند لاف کمال آهسته باش
ميکند چون اشک آخر خودنمائيها ترش
بى فنا نتوان چراغ اعتبار افروختن
آتش ما شعله مى بارد پس از خاکسترش
احتياجت نيست جز ايجاد عيب دوستان
مطلبى سر کن به پيش هر که ميخواهى کرش
کبريائى از کمين عجز ما گل کردنى است
سايه هم خورشيد مى يابد زمان ديگرش
تيغ خونخوار است (بيدل) جاده دشت جنون
تا زسر نگذشته ئى نتوان گذشتن از سرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید