شماره ٢٣٢: حيا بى پرده نپسنديد راز حسن يکتايش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
حيا بى پرده نپسنديد راز حسن يکتايش
پرى تا فال شوخى زد عرق کردند مينايش
دلى مى افشرد هر پر زدن تحريک مژگانت
نميدانم چه صيد است اين که دارد چنگ گيرايش
چراغ عقل در بزم جنون روشن نميگردد
مگر سوزد دماغى در شبستان سويدايش
بجنت طرفى از جمعيت دل نيست زاهد را
چو شمع از خام سوزى سوختن باقيست فردايش
بساط نقش پا گر مست در وحشتگه امکان
زهر جا شعله ئى جسته است داغى مانده بر جايش
بنوميدى خمار عشرت اين انجمن بشکن
شکستن ختم قلقل ميکند بر ساز مينايش
دو عالم نيک و بد را شخص تست آينه تهمت
تو هر اسمى که ميخواهى برون آر از معمايش
مقيم گوشه دل چون نفس ديوانه ئى دارم
که گر تنگى کند اينخانه افشارد بصحرايش
قناعت کرده ام چون عشق از آينه امکان
بآنمقدار تمثالى که نتوان کرد پيدايش
ندانم سايه با بخت که دارد توامى (بيدل)
مقيم روز بودن برنمى آرد زشبهايش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید