شماره ٢٢٦: چو ابرو بحر زلاف سخا پشيمان باش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چو ابرو بحر زلاف سخا پشيمان باش
کرم کن و عرق انفعال احسان باش
بساط اينچمن آينه دارى اداب بست
چو شبنم آب شو اما بچشم حيران باش
حضور آبله ما اگر بدست افتد
قدم بر افسرشاهى گذار و سلطان باش
زخون خود چو حنا رنگ تحفه پردازد
گل وسيله پابوس خوشخرامان باش
چه لازمست کشى رنج انتظاريها
جگر چو صبح بچاکى ده و گلستان باش
زمشرب خط و خال بتان مشو غافل
بحسن معنى کفر آبروى ايمان باش
هواپرستى جمعيت از فسرده دليست
چو گرد بر سر اين خاکدان پريشان باش
کجاست وسعت ديگر سواد امکانرا
چو شعله در جگر سنگ داغ جولان باش
زفکر عقده دل چون گهر مشو غافل
دمى که ناخن موجت نماند دندان باش
دليل مطلب عشاق بودن آسان نيست
بنامه ئى که ندارد سواد عنوان باش
بساز حادثه هم نغمه بودن آرامست
اگر زمانه قيامت کند تو طوفان باش
بجز فنا نمک ساز زندگانى نيست
تمام شيفته اينى و اندکى آن باش
درينچمن همه عاجز نگاه ديداريم
تو نيز يکدو نگه در قطار مژگان باش
چو ننگ دلق و چه فخر کلاه غفلت تست
بهر لباس که باشى زخويش عريان باش
دليل وحدت از افسون کثرتى (بيدل)
همينقدر که بجسم آشنا شدى جان باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید