شماره ١٩٠: گر شود از خواب من خيال تو محبوس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
گر شود از خواب من خيال تو محبوس
حسرت بالين من برد پر طاوس
ساز حجابى نداشت محفل هستى
سوخت دل شمع تا بحسرت فانوس
دل نفسى بيش نيست مرکز الفت
چندنشيند نفس در آينه محبوس
دامن بيحاصلى غبار ندارد
رنگ حنا تهمتى است بر کف افسوس
تا نکشد فطرت انفعال تريها
شبنم ما را هواست پرده ناموس
سر زگريبان مکش که ريخته گردون
شمع درين انجمن زديده جاسوس
منکر قدرت مشو که جغد ندارد
جز بسر گنج پا زطينت منحوس
گل بکف و در غم بهار فسردن
مزد تخيل پرست جلوه محسوس
گوشت اگر نيست نغمه سنج مخالف
صوت مؤذن بس است ناله ناقوس
ريشه دوانده است در بهار جنونم
پيچش هر گردباد تا پر طاوس
(بيد) ازين مزرع آنچه در نظر آمد
دانه امل بود و آسيا کف افسوس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید