شماره ١٧٤: بى تأمل در دم پيرى مده بيرون نفس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بى تأمل در دم پيرى مده بيرون نفس
از کتاب صبح مگذر سرسرى همچون نفس
جسم خاکى دستگاه معنى پرواز تست
راست کن چندى درين خم همچو افلاطون نفس
گر نيايد باورت ازحيرت آئينه پرس
صبح ما را نيست شام نااميدى چون نفس
اى حباب از آبروى زندگى غافل مباش
چون گهر دزديدنى دارد درين جيحون نفس
گردباد است اين که دارد جلوه در دشت جنون
ياز تنگى ميطپد در سينه مجنون نفس
بسکه زين بزم کدورت در فشار کلفتم
غنچه وارم برنمى آيد زموج خون نفس
آه از شام جوانى صبح پيرى ريختند
آنچه ميزد بال عشرت ميزند اکنون نفس
شعله ئى دارد چراغ زندگى کز وحشتش
در درون دل تمنا ميطپد بيرون نفس
فيضها ميبايد از حرف بزرگان گل کند
صبح روشن ميشود تا ميزند گردون نفس
خامشى دارد بذوق عافيت تقليد مرگ
تا بکى بندد کسى (بيدل) باين مضمون نفس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید