شماره ١٦٩: نرگسش واميکند طومار استغناى ناز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نرگسش واميکند طومار استغناى ناز
يعنى از مژگان او قد ميکشد بالاى ناز
سرو او مشکل که گردد مايل آغوش من
خم شدنها برده اند از گردن ميناى ناز
از غبارم ميکشد دامن تماشاکردنى است
عاجزيهاى نياز و بى نيازيهاى ناز
چشم مستش عين ناز ابروى مشکين ناز محض
اينچه طوفانست يارب ناز بر بالاى ناز
بسکه آفاق از اثرهاى نياز ما پر است
در بساط ناز نتوان يافت خالى جاى ناز
جيب و دامان خيال ما چمن مى پرورد
بسکه چيديم از بهار جلوه ات گلهاى ناز
با همه الفت نگاهى بى تغافل نيست حسن
چين ابرو انتخاب ماست از اجزاى ناز
عالمى آينه دارد در کمين انتظار
تا کجا بى پرده گردد حسن بى پرواى ناز
سجده وارى بار در بزم وصالم داده اند
هان بناز اى سر که خواهى خاک شد در پاى ناز
تا نفس برخويش مى بالد تمنا مى طپد
هر که ديدم بسملست از تيغ تا پيداى ناز
(بيدل) امشب ياد شمعى خلوت افروز دلست
دود آهم شعله ئى دارد بگرميهاى ناز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید