شماره ١٥٤: پوچست سر بسر فلک بيمدار مغز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
پوچست سر بسر فلک بيمدار مغز
چون شيشه زين کدو مطلب زينهار مغز
راحت کند بسختى ايام نرم خو
از استخوان بخويش برآرد حصار مغز
ذوق جفا زطينت خاصان نميرود
چون پوست مشکلست دهد آشکار مغز
سرها زبس فشرده افسون وحشتست
چون نارجيل ميکند از خود کنار مغز
نقدست انتقام شگفتن درينچمن
جوش شگوفه ميکشد از شاخسار مغز
از بسکه ديده در ره تير تو دوختيم
چون استخوان سفيد شد از انتظار مغز
ناصح مکش ترانه عبرت بگوش من
دارم سرى که کاشته در پنبه زار مغز
ناز سبو بسرخوشى باده ميکشند
آتش به پوست زن که نيايد بکار مغز
عمريست آسمان بهوا چرخ ميزند
گردش نرفت ازين سربى اعتبار مغز
بيمعرفت بفتوى تحقيق کشتنى است
از هر سرى که مغز ندارد برار مغز
کو سر که فال عشرت سامان زند کسى
نبود حباب قابل يکقطره وار مغز
(بيدل) دماغ سوخته طرز فکر را
مانند ناله خامه دمد تار تار مغز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید