شماره ١٥٣: بى پرده است و نيست عيان راز من هنوز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بى پرده است و نيست عيان راز من هنوز
از خاک ميدمد چو گلم پيرهن هنوز
عمريست چون نفس همه جهدم ولى چه سود
يک گام هم نرفته ام از خويشتن هنوز
چون شمع خامشى که فروزى دوباره اش
ميسوزدم سپهر بداغ کهن هنوز
اى محو جسم دعوى آزاديت خطاست
يعنى زبيضه نيست برون پرزدن هنوز
عالم باين فروغ نظر جلوه گاه کيست
شمع خيال سوخته است انجمن هنوز
فرياد ما بپرده دل بال مى زند
نگذشته است پرتو شمع از لگن هنوز
اندوه غربت آب نکرده است پيکرت
گل نيست اى ستمزده راه وطن هنوز
آسودگى چو آب گهر تهمت منست
دارد زموج دامن رنگم شکن هنوز
مرگم نکرد ايمن از آشوب زندگى
جمعست رشته هاى امل در کفن هنوز
يکجلوه انتظار تو در خاطرم گذشت
آينه ميدمد زسراپاى من هنوز
برق تحيرم چه شد از خويش رفته ام
پرواز من بر آينه دارد سخن هنوز
خاکسترى زآتش من گل نکرده است
دل غافلست از نمک سوختن هنوز
از بى نصيبى من غفلت هوا مپرس
در خون طپيد و شوق نگشتم چمن هنوز
(بيدل) غبار قافله هرزه تازيم
مقصد گمست و ميروم از خويشتن هنوز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید