شماره ١٢٧: زاهد زدعوت خلق دارد عجب کر و فر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زاهد زدعوت خلق دارد عجب کر و فر
گر گوشه گيرى اينست رحمت بشور محشر
واغط باوج معنى گر راه شرم دارد
بايد زخود برايد بر پايهاى منبر
جهدى که نور فطرت بى نور برنتابد
از قول فعل شخص است انديشه ها مصور
سر منزل تسلى سير قفاى زانوست
فرسخ شماره ئى نيست از موج تا بگوهر
حکم صفاى فطرت در سکته هم روانست
آب گهر نسازد استادگى مکدر
هر چند ناتوانم با ناله پرفشانم
بيمار عشق دور است از التفات بستر
مپسند طبع آزاد تهمت کش تعلق
«من الاخير» منشان بر کشتى قلندر
پست و بلند مژگان سدره نگه چند
اوراق اين گلستان بر هم گذار بگذر
حيرت سراى تحقيق صد چشم باز دارد
چون خانهاى زنجير موضوع حلقه در
آينه تا قيامت حيران خاک ليسى است
خشکى نمى توان برد از چشمه سکندر
نقش بساط فغفور آشفته مينوشتند
سر زد زموى چينى آخر خطى بمسطر
صد شکر شکوه کس از عجز ما نباليد
فربه نشد گره هم زين رشته هاى لاغر
چون سايه سعى پستى تشويش لغزشى داشت
خاکم بمشق راحت گفت اندکى فروتر
صد رنگ جلوه در پيش اما چه ميتوان کرد
افسون وعده دارد گل بر بهار ديگر
(بيدل) درين هوسگاه تا چند خودنمائى
ساز تغافلى هم آينه شد مکرر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید