شماره ١٢٦: دل بيضه طاوس خيالست ببر گير

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بيضه طاوس خيالست ببر گير
يعنى نفسى چند توهم در ته پر گير
اين صبح اميدى که طرب مايه هستيست
بادى بقفس فرض کن آهى بجگر گير
اقبال بآتش همه ياس است ندامت
گر تاج بفرق تو نهد دست بسر گير
در محفل هستى منشين محو اقامت
خميازه بهار است نفس جام سحر گير
آسودگى دهر لمينگاه طپشهاست
هر سنگ که بينى پر پرواز شرر گير
رنگ دو جهان ريخته اند از طپش دل
بر هر چه زنى دست همان موج گهر گير
مزد طلب اهل وفا وقف تلف نيست
ايشمع زآتش پر پروانه بزر گير
اميد بسکوى تو همين خاک نشين است
گوهر سر مويم ره صحراى دگر گير
حرفى ننوشتم که دلى خون نشد آنجا
از نامه من در پر طاوس خبر گير
بيحاصلى است آنچه زاسباب جنون نيست
دستى که نيابى بگريبان به کمر گير
(بيدل) بره عشق زمنزل اثرى نيست
تا آبله ئى گر برسى مفت سفر گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید