شماره ١٢٥: دل از فسون تعلق نگاه در زنجير

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از فسون تعلق نگاه در زنجير
چو موج چند توان رفت راه در زنجير
امل بطبع نفس صبح محشرى دارد
هنوز ريشه نهفته است آه در زنجير
چه ممکنست زسوداى طره ات رستن
نشسته ايم بروزسياه در زنجير
بساز زندگى آزادگى نيايد راست
کسى چه عرض دهد دستگاه در زنجير
بهر صفت که تأمل کنى گرفتاريست
تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجير
بجرم زندگى است اين که مى برند بسر
گداز دلق و شه از حب جاه در زنجير
چو بخت يار نباشد بجهد نتوان کرد
زحلقه هاى مرصع کلاه در زنجير
نشانده ام بسر راه انتظار جنون
هزار چشم تهى از نگاه در زنجير
هجوم ناله ام از راحتم مگو (بيدل)
کشيده ام نفسى گاه گاه در زنجير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید