شماره ١٢١: در گلستانى که سرو او نباشد جلوه گر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
در گلستانى که سرو او نباشد جلوه گر
شاخ گل شمشير خون آلودم آيد در نظر
دست جرأت ها بچين آستين گردد بدل
تا تواند حلقه گرديدن بآنموى کمر
تا کند روشن سواد مصرع ابروى او
مى نويسد مد بسم الله ماه نو بزر
بر ندارد دست زنگار از کمين آينه
هر کرا ذوق تماشا بيش کلفت بيشتر
در تميز آب و رنگ سرو و گل عارى مباش
لفظ موزون ديگر است و معنى رنگين دگر
عالم امکان نمى ارزد بچندين جستجو
زين ره آخر مى برى خود را دگر زحمت مبر
محو شوقم تهمت آلود فسردن نيستم
در گريبان تامل قطرها دارد گهر
قصها محو است در آغوش بخت تيره ام
شام من جاى نفس عمريست ميدزدد سحر
اندکى پيش آ که حيرت نارساى جرأتست
چشم از آينه نتوان داشت بردارد نظر
دل نه تنها (بيدل) از برق تمنا سوختيم
ديده هم از مردمک دارد گل رعنا ثمر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید