شماره ٩٨: بر تماشاى فنايم دوخت پيرى ها نظر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بر تماشاى فنايم دوخت پيرى ها نظر
يافتم در حلقه گشتن حلقه چشم دگر
از هجوم حيرتم راه طپيدن وا نشد
پيکرم سر تا قدم اشکيست در چشم گهر
رفت آن سامان که در هر اشک سيلى داشتم
اينزمانم آب بايد شد بياد چشم تر
چون سپند آخر نميدانم کجا خواهم رسيد
ميروم از خود بدوش نالهاى خود اثر
معنى دل در خم و پيچ امل گم کرده ام
يک گره تا کى بچندين رشته باشد جلوه گر
بسکه سامان بهار عيش امکان وحشت است
ميزند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر
شبنمى در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هر چه آنجا مى توان بردن مبر
جوهر اصلى ندامت ميکشد از اعتبار
رو بناخن ميکند چون سکه پيدا کرد زر
لب گشودنهاى ظالم بى غبار کينه نيست
ميشمارد عقدهاى سنگ پرواز شرر
عافيت مخمور شد تا ساغر جرائت زديم
آشيان خميازه گشت از دستگاه بال و پر
دود سوداى تنزه از دماغ خود برار
گر پرى خواهى تماشا کن دکان شيشه گر
در دکان وهم و ظن (بيدل) قماش غير نيست
خودفروشيهاست آنجا غير ما از ما مخر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید