شماره ٩٣: اين بحر را يک آينه دشت سراب گير

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اين بحر را يک آينه دشت سراب گير
گر تشنه ئى چو آبله از خويش آب گير
بنياد چشم در گذر سيل نيستى است
خواهى عمارتش کن و خواهى خراب گير
گر زندگى همين نظرى باز کردنست
روبر در عدم زن و چشمى بخواب گير
اين استقامتى که تو بر خويش چيده ئى
چون اشک بر سر مژه پا در رکاب گير
گلچينى خيال باميد واگذار
چون ياس از گداز دو عالم گلاب گير
ممنون چرخ سفله شدن سخت خجلتست
تا از اثر تهيست دعا مستجاب گير
کيفيتى بنشاه عرفان نميرسد
چشمى بخويش واکن و جام شراب گير
در خاک هم زمعنى خود بيخبر مباش
از هر نشان پا نقط انتخاب گير
سيلاب خوش عمارت ويرانه ميکند
اى چشم تر تو هم گل ما را در آب گير
جز چاک دل نشيمن عنقاى عشق نيست
چون صبح ساز کن قفس و آفتاب گير
عالم تمام خانه زين اعتبار کن
يعنى قدم بهر چه گذارى رکاب گير
خاموشيت نظر بيقين باز کردنست
آينه ئى بضبط نفس چون حباب گير
قاصد سواد نامه عشاق نيستى است
بردار مشت خاک زراه و جواب گير
بيدردى از خيانت اعمال رنگ کيست
از هر نفس که ناله ندارد حساب گير
از نسيه فيض نقد نبرده است هيچکس
(بيدل) تو مى خور و دل زاهد کباب گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید