شماره ٦٤: همچو گوهر قطره خشکى عيانم کرده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
همچو گوهر قطره خشکى عيانم کرده اند
مغز معنى از که جويم استخوانم کرده اند
زير گردون تا قيامت بايدم آواره زيست
سخت مجبورم خدنگ نه کمانم کرده اند
غير افسوسم چه بايد خورد ازين حرمانسرا
بر بساط دهر مفلس ميهمانم کرده اند
نيستم آگه کجا ميتازم و مقصود چيست
در سواد بيخودى مطلق عنانم کرده اند
خجلت بيدستگاهى ناگزير کس مباد
بى نصيب از التفات دوستانم کرده اند
کيست يارب تا مرا از خودفروشى واخرد
دستگاه انفعال هر دکانم کرده اند
جز تحير رتبه ديگر ندارم در نظر
چون زمين نظم خود بى آسمانم کرده اند
همچو مژگان رازها بى پرده است از ساز من
در خور اشکى که دارم تر زبانم کرده اند
با همه بيدست و پائيها غم دل ميخورم
بيکسم چندانکه بر خود مهربانم کرده اند
سربسنگ کعبه سايم يا قدم در راه دير
بى سر و پا برون زان آستانم کرده اند
شکوه تقدير نتوان دستگاه کفر کرد
قابل چيزى که من بودم همانم کرده اند
(بيدل) از آواره گرديهاى ايجادم مپرس
چون نفس در بال پرواز آشيانم کرده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید