شماره ٦٣: همچو آتش هر کرا دود طلب در سر بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
همچو آتش هر کرا دود طلب در سر بود
هر خس و خارش باوج مدعا رهبر بود
ميزند ساغر بطاق ابروى آسودگى
هر که را از آبله پا بر سر کوثر بود
بى هوائى نيست ممکن گرم جستجو شدن
سعى در بى مطلبيها طاير بى پر بود
خاک ناگرديده نتوان بوى راحت يافتن
صندل دردسر هر شعله خاکستر بود
از شکست خويش دريا ميکشد سعى حباب
نشه کم ظرف ما هم کاش ازين ساغر بود
چاک حرمان در دل و سنگ ندامت بر سر است
هر کرا چون سکه روى التفات زر بود
شمع را ناسوختن محرومى نشو و نماست
عافيت درمزرع ما آفت ديگر بود
نيست اسباب تعلق مانع پرواز شوق
چون نگه ما را همان چاک قفس شهپر بود
ضبط آه ما چراغ شوق روشن کردن است
آتش دل آبروى ديده مجمر بود
در محيط انقلاب امواج جوش احتياج
حفظ آبرو است چون گوهر اگر لنگر بود
هر که از وصف خط نوخيز خوبان غافل است
در نيام لب زبانش تيغ بى جوهر بود
حاصل عمر از جهان يکدل بدست آوردنست
مقصد غواص ازين نه بحر يک گوهرد
چون مه نوبر ضعيفيها بساطى چيده ايم
مايه باليدن ما پهلوى لاغر بود
رونق پيريست (بيدل) از جوانى دم زدن
جنس گرمى زينت دکان خاکستر بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید