شماره ٦١: همت از گردن کشى مشکل باستغنا رسد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
همت از گردن کشى مشکل باستغنا رسد
برخم تسليم زن تا سر به پشت پا رسد
تا زمستى تردماغى انفعال آماده باش
آخر از صهبا خمى بر گردن مينا رسد
فطرت آفها کشد تا نقش بربندد درست
اولين جام شکست از شيشه بر خارا رسد
غافل از کيفيت پيغام يکتائى مباش
قاصد او ميرسد هر جا دماغ ما رسد
عالمى را بى بضاعت کرد سوداى شعور
نقدى از خود کم کند هر کس بجنسى وارسد
راحت آبادى که وحشت بانى آثار اوست
گر کسى تا پاى ديوارش رسد صحرا رسد
نور شمع عزتم اما درين ظلمت سرا
عالمى پهلو تهى سازد که بر من جا رسد
همچو بوى غنچه از ضعفى که دارم در کمين
امشبم گر جان رسد بر لب نفس فردا رسد
پيکرم چون شمع از ننگ زمينگيرى گداخت
سر بره مى افگنم تا پا بخواب پا رسد
همنشينان زين چمن رفتند من هم بعد ازين
بشکنم رنگى که فريادم بآن گلها رسد
غنچه شو بوى گل طرز کلامم نازک است
بى تامل نيست ممکن کس باين انشا رسد
خودسرى (بيدل) چه مقدار آبيار وهمهاست
سرو زين اندام ميخواهد بآن بالا رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید