شماره ٥٦: هر که اينجا ميرسد بى اعتدالى ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که اينجا ميرسد بى اعتدالى ميکند
شمع هم در بزم مستان شيشه خالى ميکند
تا بگردون چيد آثار بناى ميکشى
طاق اين ميخانه را ساغر هلالى ميکند
زاهد ابر ريش چندان اعتماد فاسد است
آخر اين قالى که مى بافى جوالى ميکند
درس دانش ختم کن کائينه دار سيم و زر
زنگى مکروه را ملا جمالى ميکند
سر بزانوئيم اما جمله بيرون دريم
حلقه از خود هم همان سير حوالى ميکند
طاقتى کو تا کسى نازد بافسون تلاش
رنگ ها پرواز در افسرده بالى ميکند
زندگى صيد رم است آگاه باشيد از نفس
گرد فرصت در نظر ناز غزالى ميکند
غره نتوان زيست بر باد و بروت اعتبار
چينى فغفور را يک مو سفالى ميکند
وهم چون شمعت گداز دل گوارا کرده است
آتش است آبيکه در جامت زلالى ميکند
از زبان حيرت ديدار کس آگاه نيست
عمرها شد چشم من فرياد حالى ميکند
جز ندامت نيست دلاک کسلهاى هوس
دست افسوسيکه دارم سينه مالى ميکند
گوشه ديوار فقرم گرمى پهلو بس است
سايه بر دوش و برم کار نهالى ميکند
چون چنار از بى برى هم کاش تا پيرى رسم
چاره من دود آه کهنه سالى ميکند
شرم محرومست (بيدل) از حصول مدعا
بيشتر کار جهان بى انفعالى ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید