شماره ٥٢: هرگز بدستگاه نظر پا نميرسد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هرگز بدستگاه نظر پا نميرسد
کور عصاپرست به بينا نميرسد
هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نيست
هر صاحب نفس بمسيحا نميرسد
گل خاک گشت و شوخى رنگ حنا نيافت
افسوس جبهه ئى که بآن پا نميرسد
اين است اگر حقيقت نيرنگ وعده ات
مائيم و فرصتيکه بفردا نميرسد
از نقش اعتبار جهان سخت ساده ايم
تمثال کس بآينه ما نميرسد
در جستجوى ما نکشى زحمت سراغ
جائى رسيده ايم که عنقا نميرسد
ما را چو سيل خاک بسر کردن است و بس
تا آنزمان که دست بدريا نميرسد
آسوده اند صاف دلان از زبان خلق
از موج مى شکست بمينا نميرسد
يک دست ميدمد سحر و شام روزگار
هيچ آفتى باين گل رعنا نميرسد
در گلشنيکه اوست چه شبنم کدام رنگ
يعنى دعاى بوى گل آنجا نميرسد
رمز دهان يار زما بيخودان مپرس
طبع سقيم ما بمعما نميرسد
زاهد دماغ تو به بکوثر رسانده ئى
معذور کاين خيال بصهبا نميرسد
آخر برنگ نقش قدم خاک گشتن است
آئينه پيش پا و کسى وا نميرسد
(بيدل) بعرض جوهر اسرار خوب و زشت
آئينه ئى بصفحه سيما نميرسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید