شماره ٤٩: هر کجا عشاق را درد طلب منظور شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا عشاق را درد طلب منظور شد
رفتن رنگ دو عالم خون يک ناسور شد
رنگ منت برنميدارد دل اهل صفا
صبح زخم خويش ار خود مرهم کافور شد
بسکه ديدم الفت آفاق لبريز گزند
ديده احباب بر من خانه زنبور شد
بيقرارانت دماغ حسرتى ميسوختند
يکشرر از پرده بيرون زد چراغ طور شد
دل چه سامان کز شکست آرزو بر هم نچيد
بسکه مو آورد اين چينى سر فغفور شد
بود بى تعميرئى صرف بناى کائنات
دل خرابى کرد کاين و پروانه معمور شد
ترک انصاف از رسوم انتظام يمن نيست
بسکه چشم از معنيم پوشيد حاسد کور شد
گاه طوفان غضب از چين ابرو باک نيست
از شکست پل نترسد سيل چون پرزور شد
زين همه حسرت که مردم در خمارش مرده اند
جمع شد خميازه ئى چند و دهان گور شد
آبله بى سعى پا مردى نمى آيد بدست
ريشه تاک از دويدن صاحب انگور شد
محنت پيريست (بيدل) حاصل عيش شباب
هر که شب مى خورد خواهد صبحدم مخمور شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید