شماره ٤٥: هر کجا آئينه حسن جنون گل ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا آئينه حسن جنون گل ميکند
دود سودا بر سر ما ناز کاکل ميکند
بر لب ما خنده يکسر شکوه درد دل است
هر قدر خون مى خورد اين شيشه قلقل ميکند
سينه چاک شوقم از فکر پريشانم چه باک
هر که گردد شانه ياد زلف و کاکل ميکند
دل چه سان با خامشى سازد که ياد جلوه ات
جوهر آئينه را منقار بلبل ميکند
دستگاه شوق تا بالد زخوددارى برا
خاک را آشفتگى گردون تجمل ميکند
منزلت خواهى مدارا کن که در فواره آب
اوج دارد آنقدر کز خود تنزل ميکند
جلوه مست و شوق سر تا پا نگاه اما چه سود
ديده و دانسته حيرانى تغافل ميکند
زندگى نقد نفسها ريخت در جيب فنا
از تردد هر که مى رنجد توکل ميکند
ازسلامت دست بايد شست و زين دريا گذشت
موج اينجا از شکست خويشتن پل ميکند
موج چون بر هم خورد (بيدل) همان بحر است و بس
کم شدن از وهم هستى جزو را کل ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید