شماره ٤٤: هر سو نظر گشوديم زان جلوه رنگ دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر سو نظر گشوديم زان جلوه رنگ دارد
آئينه خانها را يک عکس تنگ دارد
بيش و کم تو و ماست نقص و کمال فطرت
ميزان عدل يکتا شرم از دو سنگ دارد
خفاش و سايه عمريست از آفتاب دورند
از وضع تيره طبعان تحقيق ننگ دارد
صيادى مرادت گر مطلب تمناست
زين دامگاه عبرت جستن خدنگ دارد
عالم جمال يار است بى پرده تکلف
اما کسى چه بيند آئينه زنگ دارد
گردى دگر که ديده است از کاروان اميد
افسوس فرصت اينجا چندى درنگ دارد
زين کارگاه تمثال با دل قناعت اولى است
از هر گلى که خواهى آئينه رنگ دارد
آسان نميتوان شد غيرت شريک مجنون
از خانه برميائيد صحرا پلنگ دارد
کس تا کجا بمالد چشم تامل اينجا
سير سواد هستى صد دشت بنگ دارد
شغل دگر نداريم جز سر بپا فگندن
شمع بساط تسليم يک گل بچنگ دارد
پيرى دميکه گل کرد بى ياس دم زدن نيست
چون شيشه سرنگون شد قلقل ترنگ دارد
آئينه عالمى را بى دمزدن فرو برد
آغوش سينه صافى کام نهنگ دارد
نقاش چشم مستى گردانده است رنگم
تصوير من کشيدن چندين فرنگ دارد
در طبع هر که ديديم سعى نگين تراشيست
تا نام بى نشان نيست اين کوه سنگ دارد
(بيدل) تلاش دولت ننگ هزار عيب است
بر نردبان دويدن رفتار لنگ دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید