شماره ٣٤: وهم بلند و پست جاه چند دلت سيه کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
وهم بلند و پست جاه چند دلت سيه کند
گر گذرى زبام و در سايه بساط ته کند
رفع غبار وهم و ظن آنهمه کذب داشته است
يک مژه گر بهم خورد نقش جهان تبه کند
داد نشان ميکشان گر ندهد سپهر دون
جام پر و تهى همان کار هلال و مه کند
جمع شدن بجيب خويش مغتنم نفس شمار
يک گره است شش جهت کس بدل که ره کند
شمع بحسرت فنا تا به سحر در آتشست
کاش نسيم دامنى بيگه ما پگه کند
محو صفاى شوق باش تا بطربگه حضور
سير هزار رنگ گل آينه بى نگه کند
طبع فضول ظالم است دادش از انفعال خواه
خجلت اگر زند بسنگ رو بعرق سيه کند
در طلب غنا چو شمع جبهه بعجز سودنست
آبله بشکند بپا تا سر ما کله کند
بعد تهى شدن زخويش واشدنت چه فايده
شرم کن از حساب اگر صفر يک تو ده کند
غير توقع کرم هيچ نداشت زندگى
فال وجود زد عدم تا دو نفس نگه کند
گر نه بعرض مدعا خاک در فنا شود
(بيدل) نااميد ما رو بچه بارگه کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید