شماره ١٨: نهال زندگى باليدنى وحشت کمين دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نهال زندگى باليدنى وحشت کمين دارد
نفس گر ريشه پيدا ميکند ننگ از زمين دارد
عدم سرمايه ايم از دستگاه ما چه ميپرسى
شراراز نقد هستى يک نگاه واپسين دارد
نميخواهد کسى خود را غبارآلود بيدردى
اگر ما درد دل داريم زاهد درد دين دارد
فسردن نيست دل را بيتو در کنج گرانجانى
که در هر جزو اين سنگ آتش ديگر کمين دارد
تصرف نيست ممکن در دل ما عيش امکانرا
که اين اقليم را داغ غمت زير نگين دارد
تو هر رنگى که خواهى جلوه کن در تنگناى دل
سراسر خانه آئينه ام يک گل زمين دارد
بهر بيدست و پائى شمع از خود ميبرد خود را
نبيند واپسى هر کس نگاه پيش بين دارد
شکنج چهره اقبال باشد در خور دولت
بقدر نردبان قصر شهان چين جبين دارد
ندارد چاره از بيدستگاهى طينت موزون
که سرو اين چمن صد دست در يک آستين دارد
باحرام محبت از گداز دل مشو ايمن
هواى وادى مجنون مزاج آتشين دارد
کمال دانش ما گر فراموشيست از عالم
مشو مغرور آگاهى که غفلت هم همين دارد
برنج يک تپيدن صد جهان عشرت نمى ارزد
نميدانم کدامين آرزو دل را برين دارد
بهمت يکقدم زين عرصه نتوان تاختن (بيدل)
وگرنه هر که بينى رخش صد دعوى بزين دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید