شماره ١٦: نگه زروى تو تا کامياب ميگردد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نگه زروى تو تا کامياب ميگردد
تحير آئينه آفتاب ميگردد
زگرم جوشى لعلت بکسوت تبخال
حباب بر لب ساغر کباب ميگردد
چه نشه بود ندانم بساغر طلبت
که هوشيارى و مستى خراب ميگردد
نگاه من بگل عارض عرقناکت
شناوريست که بر روى آب ميگردد
فروغ بزم بهار آنچه ديده ئى امروز
همين گلست که فردا گلاب ميگردد
بگير راه جنون بگذر از عمارت هوش
که اين بنا بنگاهى خراب ميگردد
بفهم نسخه هستى چرا نه ناز کنيم
که نقطه شک ما انتخاب ميگردد
چو عمر اگر بشوى همعنان خوددارى
قدم بهر چه گذارى رکاب ميگردد
کمند گردن آرام نارسائيهاست
شکسته بالى نظاره خواب ميگردد
غرور طاقت ما با شکست نزديک است
دميکه قطره ببالد حباب ميگردد
زعافيت گره اعتبار خويشتنم
چو نقطه بگذرد از خود کتاب ميگردد
بعالمى که گلت مست جلوه پيمائيست
گشودن مژه جام شراب ميگردد
زسيل کارى اشک ندامتم درياب
که آرزو چقدر بيتو آب ميگردد
نفس بسينه (بيدل) زشعله شوقت
چو دود در قفس پيچ و تاب ميگردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید