شماره ٧: نفس هم از دل من بى شکستن برنمى آيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس هم از دل من بى شکستن برنمى آيد
ازين مينا شرابى غير شيون برنمى آيد
گداز خود شد آخر عقده فرساى دل تنگم
گشاد کار گوهر غير سودن برنمى آيد
چو فقرت ساز شد برگ تجملها بسامان کن
که تخم از خاکسارى غير خرمن برنمى آيد
تمتع آرزو دارى زچرخ از راستى بگذر
که بى انگشت کج از کوزه روغن برنمى آيد
شکنج خانمان آبگه دماغ عرض آزادى
صدا از جام و مينا بى شکستن برنمى آيد
کمند ناله از دل برنميدارد گرانى را
بسنگ کوه زور هر فلاخن برنمى آيد
ضعيفى اشک ما را محو در نظاره کرد آخر
بآسانى گره از چشم سوزن برنمى آيد
زمانى غنچه شو از گلشن و صحرا چه ميخواهى
بسامان گريبان هيچ دامن برنمى آيد
چو آه بى اثر وا سوختم از ننگ بيکارى
مگر از خود برايم ديگر از من برنمى آيد
نفهميده است راه لب نواى شکوه ام (بيدل)
که اين دود از ضعيفى تا بر وزن برنمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید