شماره ١: نفس با يکجهان وحشت بخاک و آب ميسازد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس با يکجهان وحشت بخاک و آب ميسازد
پرافشان نشه ئى با کلفت اسباب ميسازد
چو آن دوديکه پيدا ميکند خاموشى شمعش
زخود هر کس تسلى شد مرا بيتاب ميسازد
دل آواره ام هر جا کند انداز بيتابى
فلک را خجلت سرگشتگى گرداب ميسازد
بهر جا عجزم از پا افگند مفت است آسودن
غبار از پهلوى خود بستر سنجاب ميسازد
زموى پيريم گمراهى دل کم نمى گردد
نمک را ديده غفلت پرستم خواب ميسازد
تواضع هاى من آئينه تسليم شد آخر
هلال اينجا جبين سجده از محراب ميسازد
دل بى نشه دارى نياز درد الفت کن
گداز انگور را آخر شراب ناب ميساود
دماغ حسرت اسباب ميسوزى ازين غافل
که اجزاى ترا هم مطلب ناياب ميسازد
سحر ايجاد شبنم ميکند من هم گمان دارم
که شوقت آخر از خاکسترم سيماب ميسازند
برنگ شمع گرد غارت شکست اجزايم
چکيدنها به بنياد خودم سيلاب ميسازد
چنين کز عضو عضوم موج غفلت ميدمد (بيدل)
چو فرش مخملم آخر طلسم خواب ميسازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید