شماره ٣٢١: ما رانه غروريست نه فرى نه کلاهى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ما رانه غروريست نه فرى نه کلاهى
خاکيم بزير قدم خويش نگاهى
آنجا که قناعت کند ايجاد تسلى
گرم است سر کوه بزير پر کاهى
بر دولت بيدار ننازم چه خيالست
خوابيده بهم بخت من و چشم سياهى
بر صد چمن هستيم افسانه ناز است
خواب عدم و سايه مژگان گياهى
از پرده دل تا چه کشد سعى تامل
چون خامه زنالم رسنى هشته بچاهى
يارب تو تن آسانى جهدم نپسندى
ميخواندم افسون نفس سوخته گاهى
زين دشت سبکتازى فرصت ندمانيد
گردى که توان بست به پيشانى آهى
آخر چو غبار نفس از هرزه دويها
رفتيم بباد و ننشستيم براهى
گردترى از جبهه شبنم نتوان برد
در آينه ما عرقى کرده نگاهى
(بيدل) شدم و رستم از اوهام تعين
آينه شکستن ببغل داشت کلاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید