شماره ٣٢٠: کيم من شخص نوميدى سرشتى عبرت ايجادى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کيم من شخص نوميدى سرشتى عبرت ايجادى
بصحرا گرد مجنونى بکوه آواز فرهادى
بسر دارم هواى ترک شوخى فتنه بنيادى
که تيغش شاخ گلريز است و تبرش سرو آزادى
زمينگير سجود حيرتم اى چرخ نپسندى
که گيرد بعد مردن هم غبارم دامن بادى
دل صيد آب شد در حسرت شوق گرفتارى
رسد يارب بگوش حلقه دام تو فريادى
حريفان جام افسون تغافل چند پيمودن
بهار است از فراموشان رنگ رفته هم يادى
گرفتارى بقدر رنگ بر مادام مى چيند
ندارد غير نقش بال و پر طاوس صيادى
بصد دام آرميدم دامن از چندين قفس چيدم
نديدم جز ببال نيستى پرواز آزادى
دماغ شعله از خار و خس افسرده مى بالد
غرور سرکشان را بى ضعيفان نيست امدادى
بيک طرز تغافل هر دو عالم را محرف زن
ندارد قطع الفت احتياج تيغ جلادى
بناى اعتبار ما بحرفى ميخورد بر هم
بچندين رنگ ميگردد بهار از سيلى بادى
زسعى جانکنيهايم مباش اى همنشين غافل
که دهر ناله من تيشه دزديده است فرهادى
جدا زان بزم نتوان کرد منع ناله ام (بيدل)
چو موج افتد بساحل ميکند ناچار فريادى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید