شماره ٣١٥: گر يکمژه چون چشم فراهم شده باشى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر يکمژه چون چشم فراهم شده باشى
شيرازه اجزاى دو عالم شده باشى
تمهيد خزان آئينه اصل بهار است
بيرنگى اگر رنگ گلى کم شده باشى
هشدار که اجزاى هوائيست بنايت
گو يکدو نفس صورت شبنم شده باشى
عاجز نفسان قافله سرمه متاع اند
کو ناله گرفتم که جرس هم شده باشى
بى جبهه تسليم تواضع دم تيغ است
حيف است نگين نا شده خاتم شده باشى
قطع نظر از جوهر ذاتى چه خيالست
هر چند چو شمشير تنکدم شده باشى
پرواز نفس راز هوا نيست رهائى
در دام خودى گر همه تن رم شده باشى
ناصح سخن ساخته ات پرنمکين است
رحم است بزخمى که تو مرهم شده باشى
تا بار خرى چند نه بندند بدوشت
آدم نشوى گر همه آدم شده باشى
فرداست که خاکست سر و برگ غرورت
هر چند که امروز فلک هم شده باشى
عمريست که آب رخ ما صرف طلبهاست
اى جبهه همت چه قدر نم شده باشى
خلوتگه تحقيق زتمثال مبراست
آينه در اينجا تو چه محرم شده باشى
(بيدل) مگذر چون مه نواز خط تسليم
بر چرخى اگر يکسر مو خم شده باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید