شماره ٣٠٨: کرد شبنم را بخورشيد آشنا افتادگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کرد شبنم را بخورشيد آشنا افتادگى
قطره را شد سوى دريا رهنما افتادگى
راحت روى زمين زير نگين نازتست
گر چو نقش پا توانى ساخت با افتادگى
بى نيازى نيست ناز غيرت آهنگان عشق
شعله را گردنکشى برده است تا افتادگى
عالمى چون اشک بر مژگان ما دارد قدم
اين نيستان داشت وا پيش از بوريا افتادگى
داغ ميگويد بگوش شعله کاى مست غرور
تا به کى سر بر هواى پيش پا افتادگى
ما ضعيفان فارغيم از زحمت تحصيل جاه
مسند ما خاکسارى تخت ما افتادگى
از مزاج کينه جو وضع مدارا برده اند
با شرر مشکل که گردد آشنا افتادگى
گه بپاى کاکلش افتم گهى در پاى زلف
خوش سر و کارى مرا افتاد با افتادگى
رفته از خويش تا از خاک بردارم سرى
اينقدر چون سايه ام دارد بپا افتادگى
يا رفت و من چو نقش يا بخاک افتاده ام
سايه ميگرديد کاش اين نارسا افتادگى
فال اشکى ميزند بيدست پائيهاى آه
شبنم است آندم که گل کرد از هوا افتادگى
خاک عاجز نيز خود را ميزند بر روى باد
خصم اگر منصف نباشد تا کجا افتادگى
ما همه اشک و تو مژگان ما همه تخم و تو ابر
دستگيرى از تو ميزيبد ز ما افتادگى
تا تواند خواست عذر سرکشى هاى شباب
ميکند (بيدل) بما قد دو تا افتادگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید