شماره ٣٠٧: کجا خلوت و انجمن ديده ئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کجا خلوت و انجمن ديده ئى
تو شمعى همين سوختن ديده ئى
ز رنگى که جز داغش آينه نيست
چو طاوس خود را چمن ديده ئى
بوهم حسد باختى نور دل
چراغى نديدى لگن ديده ئى
که صيقل زد آينه عبرتست
که او بودى امروز و من ديده ئى
جنون بر شعورت نخندد چرا
که گم کرده را يافتن ديده ئى
بعمر تلف کرده حسرت چه سود
زمين بر زمين ريختن ديده ئى
بترکيب پيرى چه دل بستن است
خم طاقهاى کهن ديده ئى
ز مرگ کسانت چه عبرت چه شرم
چو نباش عرش کفن ديده ئى
اقامت تصور کن و آب شو
گر از خانه بيرون شدن ديده ئى
ز اسباب خاشاک بر دل مچين
اگر زحمت روفتن ديده ئى
بدر زن چو موج از کنار محيط
که رنج سفر در وطن ديده ئى
کسى داغ عبرت مباد
ز رفتن مگو آمدن ديده ئى
سحر خوانده ئى گرد آشفته را
حيا کن که بر خويش خنديده ئى
بصبح قيامت مبر دستگاه
چو (بيدل) نفس را سخن ديده ئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید