شماره ٣٠٦: گاه گل گاه چمن گاه هوا ميگردى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گاه گل گاه چمن گاه هوا ميگردى
اى خيال آينه هوشى که چها ميگردى
لامکان سيريت از بس که بلند افتاده است
تا بگردون نگرى آبله پا ميگردى
حسن و عشق و طلب و وصل و فراق و اميد
همه اينجا و تو بارى بکجا ميگردى
مرکز و گردش پر کار قيامت دارد
گرنه ئى رنگ درين باغ چرا ميگردى
حسن کيفيت تحقيق مجاز آينه نيست
اين چه جام است که در مجلس ما ميگردى
شخص تمثال شود تا تو ببينى خود را
آنقدر بهر چه از خويش جدا ميگردى
هوش از انديشه نيرنگ جنابت خون شد
که نفس دارى و آئينه نما ميگردى
قيد و پرواز چه مقدار جنون آرائيست
چون نفس پا به گل و سر بهوا ميگردى
رهبر عافيت آه سپندى کافيست
چند چون شمع ز اشک آبله پا ميگردى
طپش آينه در نبض خيالى دارد
کاروانى که تواش بانگ درا ميگردى
اول و آخر بنياد نفس بر باد است
گر همه کوه برائى که صدا ميگردى
چون سحر سلسله ساز وداع تو رساست
تا نفس راست کنى دست دعا ميگردى
حيرت تست گريبان در استقبالت
جلوه ها ميروى و آينه وا ميگردى
(بيدل) افسون سرى پر بدماغت زده است
باخبر باش که نقش کف پا ميگردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید