شماره ٢٧٩: زدستگاه مبر زحمت گرانجانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زدستگاه مبر زحمت گرانجانى
مکش روانى از آب گهر بغلطانى
خوش آن نفس که چو معنى رسد بعريانى
چو بوى گل زبهارش لباس پوشانى
بنظم و نثر مياز از لطافت تقرير
زبور معجزه دارد از خوش الحانى
کمال نغمه در اينجا بقدر حنجره است
ادا کنيد بخواندن حق سخندانى
سخن خوشست بکيفيتى ادا کردن
که معنى آب نگردد زننگ عريانى
حريف مردم بد لهجه بودن آسان نيست
کسى مباد طرف با عذاب روحانى
درين هوسکده درس خموشيت اولى است
که بر وقار نويسى برات نادانى
خداى را مپسند اى بهار رنگ عتاب
شکست آينه دل بچين پيشانى
تغافلت عدم آواره کرد عالم را
مگر بگردش چشم اين عنان بگردانى
مسيح موج زند تا تبسم آرائى
جنون بهار کند زلف اگر پرافشانى
نشاط با دل آزرده ام نميسازد
بروى زخم کند خنده اش نمکدانى
خطاى فکر اقامت بخود مبند اينجا
که درس عمر روانست و سکته ميخوانى
بتيغ قطع نشد انتظار ما (بيدل)
هنوز نامه سياه است چشم قربانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید