شماره ٢٧٥: زبسکه کرد تصور نگاه مژگانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زبسکه کرد تصور نگاه مژگانى
بخود شناسى ما ختم شد خدادانى
شرر گل ست خزان و بهار امکانى
ندارد آنهمه فرصت که رنگ گردانى
زخود برآمدگان شوکتى دگر دارند
غبار هم بهوا نيست بى سليمانى
بعجز کوش گر از شرم جوهرى دارى
مباد دعوى کارى کنى که نتوانى
لباس بر تن آزادگان نمى زيبد
بس است جوهر شمشير موج عريانى
گشاده روئى ارباب دستگاه مخواه
فلک بچين مه نو نهفته پيشانى
فراغ دارد از اسلام و کفر غره جاه
يکيست سبح و زنار در سليمانى
سواد مطلع ما نيست آنقدر روشن
که انتظار نويسى بچشم قربانى
کجاست گرد اميدى که دامنم گيرد
چو صبح ميدمد از پيکرم خودافشانى
زابر گريه ديده گر ايمنى ميداشت
نميکشيد زمژگان کلاه بارانى
چو خون بسلم از دستگاه شوق مپرس
بهار کرد طواف من از پريشانى
درين هوسکده تا ممکنست (بيدل) باش
مکار آينه تا حيرتى نرويانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید