شماره ٢٦٧: دلدار قدح بر کف ما مرده زمخمورى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دلدار قدح بر کف ما مرده زمخمورى
آه از ستم غفلت فرياد زمهجورى
سرمايه آگاهى گر آينه داريهاست
در ما و تو چيزى نيست نزديکتر از دورى
از نسخه ما و من تحقيق چه خواند کس
تا نام و نفس باقيست آينه و بى نورى
زين يکدو نفس هستى صد سنگ بدل بستم
ويرانه قيامت چيد بر خويش زمعمورى
تا چند ببالد کس چون آبله خون در دل
از پوست برون آورد ما را غم مستورى
رفع مرض غفلت از خلق چه امکانست
خورشيد هم اينجا نيست بى علت شب کورى
بيقدرى نعمت چيست آسانى تحصيلش
گر حرص عسل خواهد پيش آى بزنبورى
در مشرب کمظرفان بيمغزى فطرت بود
پر کرد صدا آخر پيمانه منصورى
هر کار که پيش آيد انگار که من کردم
زين بيش محو طاقت در عالم معذورى
در دانه کشى مرديم چون مور زحرص آخر
در خاک سيه برديم هنگامه مزدورى
ملکيست شکست دل از ساز وفا مگسل
مو چين دگر دارد در کاسه فغفورى
همنسبتى (بيدل) ما را بجنون انداخت
ما غفلت و او فطرت ما ظلمتى او نورى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید