شماره ٢٤٦: حبابت ساغر و با بحر طوفان پيش مى آئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
حبابت ساغر و با بحر طوفان پيش مى آئى
حذر کز يکنفس تنگى برون از خويش مى آئى
حلاوت آرزوئيها گزند آماده است اينجا
همه گر در عسل پا افشرى بر نيش مى آئى
در آن محفل که ناز آدميت خرس و بز دارد
محاسن ميفروشى هر قدر با ريش مى آئى
برو آنجا که سقف سيمکار و قصر زر باشد
تو شيطانى کجا در کلبه درويش مى آئى
در اهل مزبله گند حدث تأثيرها دارد
خباثت پيشه کن دنياست آخر پيش مى آئى
چه افسون اينقدرها دارد از قرب دلت غافل
که منزل در بغل گم کرده دور انديش مى آئى
بعريانى سر يکرشته دامانت نميگيرد
جنون کن گر برون از عالم تشويش مى آئى
حباب نقد هستى امتحانى دارد از صفرت
کمى هم زين ميان گر رفته باشى بيش مى آئى
همين آوازم از دلهاى دردآلود مى آيد
که مرهم شو اگر بر آستان ريش مى آئى
بهارت (بيدل) آخر در چه گلزار آشيان دارد
که عمرى شد بچندين رنگ پيش خويش مى آئى
حريف مشرب قمرى نه ئى طاوسى نازى
کف خاکسترى يا شوخى پرواز گلبازى
نفس عشرت فريبست اينقدر هنگامه ما را
نواى حيرتم آنهم به بند تار بى سازى
سرت راه گريبان وانکرد از بى تميزيها
وگرنه بر تأمل سنگ هم دارد در بازى
باين سامان ندانم صيد نيرنگ که خواهم شد
که چون طاوس در بالم چراغان کرده پروازى
نفس دزديده در دل شور سوداى دگر دارم
چو شمع کشته روشن کرده ام هنگامه رازى
غبارم در عدم هم گر هوائى دارد اين دارد
که بر گرد سر او گردم و بر خود کنم نازى
اگر ساحل شوم آواره يک گوهر آرامم
بطوفان ميگريزم تا کنم با عافيت سازى
ندانم ماجراى کاف و نون کى منقطع گردد
درين کهسار عمرى شد که پيچيده است آوازى
مگو از ابتداى من مپرس از انتهاى من
نگاهى بود خون گشتن چه انجامى چه آغازى
بجائى ميرسى (بيدل) مباش از جستجو غافل
درى از آشيان تا وا شود يکچند پروازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید