شماره ٢٣٥: چو من بدامگه عبرت اوفتاده کمى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چو من بدامگه عبرت اوفتاده کمى
قفس شکسته بى بال دانه در عدمى
نفس بکسوت سيماب مضطرم دارد
نه آشناى راحت نه اتفاق رمى
مپرس از خط تسليم مکتب نيرنگ
چو سايه صفحه سيه کرده ايم بى رقمى
بصد هزار تردد درين قلمرو يأس
نبافتتم چو اميد قابل ستمى
چو ابر بر عرق سعى بسته ام محمل
کشد غبار من ايکاش از انفعال نمى
بخاک راه تو يعنى سر فتاده من
هنوز فرصت نازيست رنجه کن قدمى
نيم بمشق خيالت کم از چراغ خموش
بلغزش مژه من هم شکسته ام قلمى
عروج همتم امشب خيال قامت کيست
زخود برا مدنى ميزند بدل عملى
کجا روم که برآرم سر از خط تسليم
بکنج زانوم آفاق خورده است خمى
قناعتم چقدر دستگاه نعمت داشت
که سيرم از همه عالم بخوردن قسمى
درين ستمکده حيران نشسته ام (بيدل)
چو تار ساز ضعيفى بناله متهمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید